* گاهی ذهنم خیلی زیاد شلوغ میشه.. انقد شلوغ که نمیدونم واسه هر فکری که تو ذهنمه باید چیکار کنم و چه تصمیمی بگیرم! این روند تا جایی پیش میره که همهی فکرام گره میخورن بهم و نهایتا پرتشون میکنم یه گوشه و خودمو میزنم به اون راه.. انگار نه انگار که اصلا چیزی بوده:/
ادامه مطلب
تنهایی آدم رو کمطاقت میکنه. دلتنگی از یه آدمِ تنها، موجودی غمگین و بیمنطق میسازه. یه وقتایی بینِ این همه آدمِ غریبه و آشنا، به این محتاجیم که حضورِ کسی رو کنار خودمون حس کنیم. کسی که شنوندهی بهانههای ریز و درشتمون باشه. یه نفر که بشنوه و لبخند بزنه. گوش کنه و به دل نگیره. شنونده باشه و سکوت کنه. یه نفر که تویِ اوجِ بی منطقیمون، صبورترین آدمِ دنیا باشه. خیلی وقتا ما خودمون میدونیم حرفی که میزنیم منطقی نیست، اما یه نفر باید
باید معتقد بود که مشکل انسانها گرهی نیست که قابل گشایش نباشد، ولی آنقدر پیچیده شده که جز به دست یداللهی گشوده نخواهد شد، و این پیچیدگی به دست گروهی به وجود آمده که در مقابل ذات الهی قد عَلَم کردند و مردم را به مقابله با ولایت الهی و فرامین ربوبی کشاندند. از زمان حضرت آدم «علیه السلام» قابیل گِرهی در مقابل خط مستقیم ایجاد کرد و از آن روز هر کس – با اهداف سوء یا جاهلانه – گِره هایی بر آن افزود تا امروز که میراثی شامل تمام گِره های آدمیت بر جای م
من آدمِ دلتَنگی هستم، ازون دلتنگا که یادشون نمیره آدمارو، ازونا که لیستِ مخاطبین گوشیشون پٌر از شمارَست، شماره ی آدمایی که شاید یه بار اتفاقی دیدمشونو دیگه هرگز تکرار نشدن ...
من آدمِ دلتنگی هستم، من حتی دلم واسه اون راننده ی پیر که پارسال بِهِم زردآلو داد تنگ شده یا اون خانومه که روزِ درختکاری تو پارک باهم درباره ی محیط زیست حرف زدیم حتی واسه اون دختره که ازم بدش میومد و همیشه پشت سرم حرف میزد !..
من آدمِ دلتنگی هستم و دلتَنگیام یه روزا او
* گاهی ذهنم خیلی زیاد شلوغ میشه.. انقد شلوغ که نمیدونم واسه هر فکری که تو ذهنمه باید چیکار کنم و چه تصمیمی بگیرم! این روند تا جایی پیش میره که همهی فکرام گره میخورن بهم و نهایتا پرتشون میکنم یه گوشه و خودمو میزنم به اون راه.. انگار نه انگار که اصلا چیزی بوده:/
* بعضی وقتا یهو یه اتفاقاتی میفته که واقعا نمیدونم باید براشون چیکار کنم و هرچقدر خودمو به در و دیوار میکوبم بازم نمیدونم چه کاری انجام بدم که درست باشه!
میدونم اشتباهه ولی همیشه
شنیدم دلت می خواد یکی از اون مزرعه های رویایی فرانکفورت رو بخری. مطمئنم هیچوقت پولت به اون خرجا نمی رسه و مجبور می شی باز ریسک کنی، چنان روزی، آدمِ من توی کارخونه با یه تلفن روزگارت رو سیاه می کنه، اون وقت من هستم و تو. منتظرم باش. چقدر دوست دارم توی چنان وضعیتی قیافه ت رو ببینم. فعلا کاری کردم که زندگی خوش این دختر کوچولوت تلخ بشه!_________________#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش به قلمِ #محمد_حنیف یک تراژدی است. دختر و پسری که طبق سنت به نام هم خورده ان
همیشه میروی و من هنوز
پیِ کسی که عاشقم شود
اگر فقط غریبه می شدی
رفیقِ خوبِ روزهای بد
شقیقه های ترس را ببوس
به هرچه میشد و نمیشود
برای لحظهای بمیر و بعد
نرو که هیچ کس نمی رود
تمام آب هم لجن شود
ولی نهنگ ها نمی زنند
به خودکشیِ ساحلی بدن
عجیب ها به عمق می روند
مجاهدانِ انتحاری اند
که از شُعارها نمی بُرند
دو گرگِ بازمانده از قدیم
که از گراز ها نمی خورند
جهانِ پشتِ آینه سیاه
جهانِ روبرو تکرّر است
آهای زل زده به چشمِ من
رفیقِ شیشه ای دلم
من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده امتو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام
نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیستمن هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام
ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایستمن همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام
قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من استغرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام
دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینهبارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام
کم پیش میاد از کاری که کردم پشیمون شم. چون معتقدم ما مسئولیت تمام تصمیم ها و رفتارهامون رو به عهده داریم.اگه هم تصمیمی گرفتیم در اون لحظه فکر میکردیم بهترین کار ممکنه. پشیمونی واسه کارِ انجام شده فایده ای نداره. اما یه جاهایی میترسم از پشیمونی، برای کارهای نکرده، برای حرفای نگفته، برای تصمیم های نگرفته، البته نکردن هم خودش یه فعله، من تصمیم گرفتم یه کاری رو نکنم، یه حرفی رو نزنم. اما خب نمیدونم چرا از این نوع پشیمونی یکم میترسم.
به هر حال، م
قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفتداغیِ سشوار؛ حالم را گرفت
تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکستچسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت
جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برقمجریِ اخبار حالم را گرفت
فکر میکردم که خیلی خوشگلم!!دیدن « گلزار » حالم را گرفت
آدمِ بی کار؛ وقتم را ربودآدمِ پرکار حالم را گرفت
گرچه بابا داد پولش را ولیقیمتِ تالار حالم را گرفت
هی خدا بخشید جرمم را ولیوقتِ استغفار حالم را گرفت!
زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانسغصهی بیمار حالم را گرفت
گُل مرتّب کرد احوالِ مرادر ک
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان
شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...
این حرف سنگین است، خودم هم میدانم خطا نکرده، تازه وقتی خطا
کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن
است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما
پای آدمِ تک خطا میایستم.
رضا امیرخانی –
از کتاب "قیدار"
دراز کشیدهام روی تخت. چند ساعتیست که چراغ اتاق را خاموش کردهام و روز را به زعم خودم تمام. روز امّا ادامه پیدا کرد و حالا کم مانده گریهام بگیرد. از پیچیدگیهای روابط انسانی دارم به جنون میرسم، از پیچیدگیهای ذهن خودم هم. عجیب و تکاندهنده است، تعداد خیلی زیادی آدم دیگر در جهان هستند که دوتا پا دارند و دو دست و یک کلّه. نهایتاً هم خیلی شبیهند. امّا تعامل با هرکدامشان، نسبت به تعامل با دیگری متفاوت است. نهتنها ارتباطت به عنوان خواه
ما بزرگترین تولید کننده سنگ مالون برش خورده در ایران هستیم که سنگ مالون قهوه ای و سنگ مالون طوسی متعلق به معادن مجموعه خود را برش میدهیم.سنگ مالون برش خورده در مجموعه سنگبری نگین ایران از ابعاد تایل تا ابعاد اسلب در حال برش خوردن است.سنگ مالون برش خورده ما با نام سنگ ونگه روستیک جهت تمام قسمتهای کاربری ساختمانی و ویلایی و ... مورد استفاده قرار میگیرد.سنگ مالون برش خورده قهوه ای ونگه روستیک با ضخامت ۲ سانت جهت نما و ضخامتهای ۳ و ۴ سانت جهت سنگ ک
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده
تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده
خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد
کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده
نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر
درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده
غم انگیزم، دلم چون کودکی ناشی ست در بازی
که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده
شبیه پوشه ای در دست مردی گیج و مبهوتم
به خاک افتاده ام، در راه او بر صد نفر خورده
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست
که در دیدار پایانی به
من همان شوالیه رخشان در تاریکی امروز ها بد شکست خورده ام،تحمل فشار های روحی و روانی و کلی زخم ها که خورده و تاب ایستادن ندارد...
از اسب افتاده و اسیر؛اسیر پلیدی ها...
مرا را راه رهایی کجاست؟
جنگیدن میگویی!یاری نمانده که...آری تنهای تنهایم!
ولی هنوز از اسب نیافتاده ام...
من شوالیه تنها،ارتشی یک نفره هستم...
ولی جدی فک کن قرار بود توی این دنیا موندنی باشیم. تحملش سخت میشد واقعا!
-
امثالِ شهید چمرانم برام در حکمِ نشونهن؛ اینطور که اگه این اینه، پس خداش چیه دیگه..
-
گفت مطمئن باش من آخرتِ خودمو به دنیایِ شما نمیفروشم، و خیالمو راحت کرد.
-
آخه زلیخا آدمِ خوبی رو دوست داشت!
-
حسرت خیلی بد چیزیه.
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، «پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس «طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ.
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پابرهنه میگوید «کفش»▪️نابینا می
خدایا ؛
گاهی مرا در آغوش بگیر . . .
وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی
وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد ،
کمی آرامش ، کمی تسکین . . .
بی خبر از راه برس و مرا بغل کن
باور کن آدمِ جا زدن نیستم !
اما ؛
از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم ،
از یک جایی به بعد ، خودت برایم معجزه کن !
+یادداشت شماره ۵۱
بعضی از وبلاگا رو که میخونم، از بس غنی و پر مغزن،پیش خودم میگم یعنی اینهمه آدمِ بافهم و کمالات اطرافمون هست و خبر نداریم؟ جوری که بنظر میاد همچین فکر و نظری فقط از یه فیلسوف عارف خوش ذوق بربیاد.اینجور مطالب حتی اگه هیچ وجه شادکننده ای هم نداشته باشه، به شدت برام فرحزاست. خدا خیرتون بده که مینویسید.
یه جوریه که ترجیح میدم برم شرکت تا اینکه همش خوابگاه بمونم.. حیف که نمیشه. من واقعا آدمِ بیکار نشستن نیستم..
بى حال و حوصله م.
کلا روزاى خوبى نیست..
فکر زیاد میتونه هزار سال پیرت کنه حتى اگه همه فکر کنن ١٧،١٨ سالته. گاهى ترجیح میدم همون آدم کم سن و سالى باشم که بقیه فکر میکنن. شاید اینجورى کمتر بفهمم، حس کنم.. دغدغه هام ساده تر بشه.
میخوام بیشتر توضیح بدم اما در توانم نیس
آقا جون سلام ....
پارسال همین موقع ها بود یادتونه ... به انسیه گفتم تو اون شرایط سخت که دنبال راه نجات بود از شما کمک بخواد... بهش اطمینان دادم که کمکش میکنید
اما امسال خودم تهِ چاهم ... آقا جون با بغض و اشک دارم مینوسیم ... وسط دعاهاتون منو یادتون نره ... میدونم آدمِ بدیم ... ولی اینجا یکی هست که تحمل این روزا رو نداره
آقاجون من هر جا گرفتار شدم شما بهترین رفیقم بودین ...اینجا تنهام نذارین ... قلبم داره منفجر میشه
آقاجون ...
ارزش بعضی چیزا با به زبون آوردنش از بین میره. این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی گاهی حالم رو بپرس.همیشه دیدن یه پیام ناگهانی، شنیدن یه سلام بیهوا، از آدمی که انتظارش رو میکشی، میتونه حال و روزت رو عوض کنه.گاهی آدم، خودش رو گم و گور میکنه، فقط به این امید که یه نفرِ «مشخص» سراغش رو بگیره. بر خلاف تصور، خوشحال کردن آدمِ غمگین خیلی سخت نیست، فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی.
امام علی (ع) : بدانید آن کس که از ما خاندان « حضرت مهدی عج » که فتنه های آینده را دریابد
با چراغی روشنگر در آن گام می نهد و بر همان سیره و روش پیامبر و سایر امامان از آل محمد (ص)
رفتار می کند تا گِره مشکلات را باز کند و ملت های اسیر را آزاد و جمعیت های
گمراه و ستمگر را پراکنده و نابود سازد و حق جویان پراکنده را جمع کند.نهج البلاغه خطبۀ 150
می دونی چی شد که تصمیم گرفتم برای رسیدن به رویاهام هرکاری بکنم؟زمانی که فهمیدم فراموش کردن رویاها سخت تر از رسیدن بهشونه و برای من یکی غیر ممکنه .
دیدم من هرجا برم هرکار کنم باز دنبال بهانهم یاد رویاهام بیفتم و دلم کشیده شه سمتشون .دیدم من آدمِ فراموش کردنِ هیچ رویایی نیستم .
تصمیم گرفتم آدمِ رسیدن به همه رویاهام باشم .
#مانگ_میرزایی
از اینکه جنگِ گرم ، کِی میشود تمام
چندین هزار ، آدمِ بی باک ، در حذر اند
گفتند - قلب شما ضربان دارد - اینچنین
امواج سهمگینِ نفس ها در خطر اند
ماهی نمیشود ز آب گلالود گرفت
چون ماهیان تمام جهان ها در سفر اند
چیزی به دست نمی آورند معنویات
چون آیه های تمدن دنیا در گذر اند
صحبت درون - قالبِ جنگ - آزاد است
سرمایه های فکری دنیا در هدر اند
در این جهان ، به دنبال وعده نباش
- در انجمن ، همه هم قول و هم نظر اند...
منِ دیگری...
در قلبم جهانی در آشوب استدر سرم ناظمی با باتوم استدر جانم شخصی توو حس قاتل استبه کجا خواهم رسید
×××
نهادینه شده در مغزم بذرشخصیت دیگریم ، آدمِ رزلفرار نُرون از کوچک ترین درزبه کجا خواهم رسید
×××
عصبی ، هر آدم خود لعنتیستاین جسم عاشقِ کفن نیستاین روحِ این بدن نیستبه کجا خواهم رسید
شاعر: پاسبان پارسی
‹ برداشت از این غزل با ذکر نام شاعر و منبع انتشار مانعی ندارد ›
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر "دل" دلیل است، آورده ایم!
اگر "داغ" شرط است، ما برده ایم!...
ادامه مطلب
سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشم
اینکه ابا نداره تلفن رو که برمیداره با عشق به فرزندش بگه جانم باباجان و نمیترسه بقیه متوجه بشن بچه ای داره و طلاق گرفته...
مردی که در شرایط قراردادش چیزی شبیه این را با کارفرما توافق کرده: مکرر نیاز به مرخصی ساعتی پیدا خواهم کرد؛ با هر تماس فرزندم.
اینکه ابدا مذهبی نیست اما چارچوب های رفتاری ظریفی رو با خانومها _ چه مجرد و چه متاهل _ رعایت میکنه.
اینها برای من ارجمند و قابل احترام میکنه ایشون رو ...
بعضی آدمها برای من همیشه عجیب میمونن...همونهایی که بعد از اومدنِ یک آدمِ دیگه توی زندگیشون،خودِ واقعیشون رو میذارن کنار و شروع به تولید داخلی میکنن و یک آدمِ جدید،با یک کیفیتِ دیگه و یک رنگ و بویِ دیگه از خودشون میسازن تا به دلِ اون یک آدمِ جدیدِ زندگیشون خوش و پُررنگ و لعاب بنظر برسن و متاسفانه شیطونیها،ذوق کردنهاشون و از همه مهمتر خودِ قشنگِ زندگیِ خودشون بودن رو میذارن توی گونی و پرت میکنن تهِ انبارِ ذهنشون و یک وقته
سراپا اگر زرد و پزمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نش
توی مباحث مشترک ارتوپدی،اطفال و نوروسرجری اصطلاحی داریم به اسم "battered baby syndrom"که سندروم کودک کتک خورده ترجمه اش میکنن...
از علائمش و وحشتی که توش هست بگذریم،خود همین کلمه ی "کودک کتک خورده" یک غمی داره که هربار با خوندنش قلبم فرو میریزه...
پیش خودم حس میکنم که خیلی آشفتهست... کاش میتونستم بغلش کنم و آرومش کنم. کاش میتونستم آرامشش باشم. کاش بغلم این قدرت رو داشت... کاش میتونستم بگم درست ترین آدمِ این دور و بر هاست... کاش میتونستم بگم شاد بزیه و درخت باشه... کاش میتونستم بگم خودش رو دیوونه نکنه... کاش میتونستم... کاش میدونستم حالش رو...
+ از عین میترسم. از خودم هم. کاش میتونستم بیحسی تزریق کنم بهش. هر چی برا خودم داشتم هم برا اون تزریق میکردم. من نمیتونم انقدر به
به زندگی ام می اندیشم،ایستاده در سایه ی شهر ستارگانِ بالا سرم،به فراموش می اندیشم،من دیگر تو را فراموش کردم! نه بخاطر اشتباه تو،بخاطر اشتباه خودم...تو آدمِ اشتباهیِ زندگی من بودی و همچنان هستی
به زندگی ام می اندیشم،ستاره ها چشمک می زنند و این من هستم که می شنوم آوای city of stars را در سرم،به زندگی ام می اندیشم...به آنچه پایان یافته
این منم و ثانیه هایی می گذرند،این منم،شروع کننده ی زندگی جدید!
City of stars,are you shining just for me?:)
چه کسی فکرش را میکرد خودت به پدرم آدم کلماتی یاد دهی تا با آن ها برایت دلبری کند و اشتباهش را ببخشی. من که فکر میکنم آن لحظه بود که فرشتهها حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این موجود دوپای محدودِ وابسته به خوراک و پوشاک، شده است معشوق اصلی خدایشان. حالا دیگر نوبت آدم بود تا جواب این همه محبت را جلوی چشم کائنات جوری بدهد که خدا برای خلقت او به خودش آفرین بگوید. توبه برای جبران عاشقی های این چنین خدایی خیلی کم است باید به فکر ارزش افزوده ای برای
امروز خیلی حال و حوصله درس خوندن نداشتم.زورمو زدم ولی کلا با خودم حال نکردم.یه سری فایل صوتی انگیزشی پیدا کردم که امیدوارم در روزهای آتی کمکم کنه.
شیراز خیلی سرد شده اصلا نمیشه شب رفت بیرون!
سرم یه خورده درد میکنه.فکر کنم باد سرد خورده به کله مبارک!!!
امروز به خودم نمره ۵۵ از ۱۰۰ رو میدم.فردا باید خیلی بهتر باشم...
شب بخیر...
خدا اگه بخواد آدما رو از هر گوشه جهان و در هر قید و بندی که باشن بر میداره و بهم میرسونه. چرا مثال بزنم از ملیکاخاتون و امام حسن (ع) که بگیم این بخاطر شرایط ویژه شونه ؟ مگه یلدا و آووکادو ی بلاگ قصه شون کم عجیبه؟
ولی کاش خدایی که آدما رو انقدر عجیب بهم وصل میکنه، همینجوری هم کنار هم نگهشون داره. ما آدما خیلی کار خراب کنیم. انقدر که بعد چندتا سختی همه معجزه های جلوی چشممون رو انکار کنیم و با خودمون بگیم : "ما آدمِ هم نبودیم، این اشتباهی بود که
سندروم کودک تکان خورده یک آسیب مغزی جدی است که به علت تکان دادن شدید نوزاد یا کودک نوپا ایجاد میشود. این آسیب سلولهای مغزی کودک را تخریب میکند و مانع از این میشود که اکسیژن کافی به آنها برسد. از آنجایی که سندروم کودک تکان خورده ناشی از سوءرفتار است؛ نوعی کودک آزاری نیز محسوب میشود که میتواند به آسیب دائمی مغز یا مرگ منجر شود. بروز این سندروم از طریق آموزش به والدین و اطرافیان قابل پیشگیری است. برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه ت
شصت سالِ پیش، سهرابِ خدابیامرز، یه خبطی کرده، گفته اهل کاشانم!
بعد از اون، یه شیرِ پاک خورده ای اومده، یه کانال خبری زده تو تلگرام، به اقتباس از سهراب، اسمشو گذاشته اهل کاشانم!
و سپس بعد از اون شیرِ پاک خورده، یه سری بیل به کمر خورده، از روستاها و شهرهای اطراف کاشان، هی میان کانال میسازن:
«اهل آرانم!»
«اهل نیاسرم»
«اهل قمصرم»
« اهل کله ام»
«اهل محله عربام»
«اهل فلکه چه کنمم!!!»
بابا بسه دیگه! شورشو درآوردید!
اسم قحطیه؟!
اححح
پ.ن: «کلّه»
اقا حالم گرفتست :( کتابمو تموم نکردم خورده تو حالم که نتونستم. خب تقصیر من چیه مطالبش زیاده یعنی ادم کند میخونتش. دستم به کار نمیره. اومدم رو تخت یه ذره بخوابم یه خورده هم به این فکر کنم اگه از الان تا دوازده شب کار کنم کلی از کتابو پیش بردم و به خودم دلداری میدم که میتونم از پسش بر بیام. خب عجله ای نیست ولی من میخواستم قبل از خرداد تمومش کنم و خیلی دیگه طولانی شده بود خوندنش.
«کاهانی» کارشناس پزشکی قانونی:
▪️۲ نظریه مدنظر دارم یکی این که گلوله به دیوار اصابت کرده و بد کمانه کرده به کف دست خورده و در وان فرو رفته است و کمی هم در این میان خون پاشیده شده و مرحوم تعادلش به هم خورده و در وان افتاده است.
▪️میتوان نبش قبر کرد و بررسی کرد که آیا آسیبی به استخوان جناغ وارد شده یا خیر، اگر شکستگی ایجاد شده باشد می توان این نظریه را تایید کرد که گلوله پس از از ورود از دست و خروج از آن به سینه خورده وبا برخورد به استخوان باعث د
محبوبِ من
حقیقتش را اگر بخواهی من در تمام نقاط زندگیام دیر بودم. چه آن زمانی که تو را دیدم، چه آن زمانی که پیدایت کردم، چه آن زمانی که فهمیدم باید عاشقت باشم. اصلا من همیشه دیر فهمیدم، همیشهی خدا بیدقت بودم. دیرفهمِ بیدقت بدشانس میدانی یعنی چه؟ یعنی هیچوقت فرصت بهدست آوردنت را نداشتم که بخواهم روزی به ترس از دست دادنت فکر کنم. یک آدمِ دیرفهمِ بیدقتِ بدشانس با قلاب ح جیمی صید میشود، روی دندانههای سین کشته و بریده میشود، بهآ
یکی از عادت های نهادینه شده در وجودم که این روزها متوجه اش شدم، رویاپردازی هست!
قبلا هم میدونستم آدمِ رویایی هستم و اگر به موضوعی فکر کنم، به طور نان استاپ تمامِ احتمالاتِ ممکن رو تصور میکنم!
این روزها دست رویابافم رو کوتاه کردم از ذهنم!سعی میکنم بیشتر در حال و واقعیت زندگی کنم تا در رویا!
کمی سخت هست راه رفتن روی زمینِ سفت بجای راه رفتن روی ابرها، رخ به رخ مواجهه شدن با واقعیت بجای همزیستی مسالمت آمیز با رویا، اما فکر میکنم یکی از ویژگی های م
دوباره نوبت و وقت ترک دیار!
هزار و خوردهای کیلومتر فاصله و شما همین رو ضرب در هزار و خورده کن دلتنگی!
هان؟!
مگه دلتنگی کمّه که با عدد بسنجم؟!
اصلاً فاتحه این چنین جمله ادبی برای بیان دلتنگی رو خوندم!
بگذریم...
خیلی دلم تنگ میشه برای شهر و دیار دلبر!
به اندازه تک تک قدمها و... دلم تنگ میشه!
همین.
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورده که تار افتاده!
#سید_سعید_صاحب_علم
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکنچون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
بادهی خاص خوردهای نقل خلاص خوردهایبوی شراب میزند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میای ز خوان توخواجهی لامکان تویی بندگی مکان مکن
مولانانقاشی: مارِک روزیک
مطالب بیشتر را می توانید در کانال تلگرامی لامکان دنبال کنید.
به ندرت تنها می ماند .
#ساموئل_بکت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
صدای گوشخراشِ ناقوسِ کلیسا را با گوشهای کورت بشنو! صدای شیههی کلاغهای پیر را با چشمانِ پلیدت ببین! دستانی که به سمتِ پروردگارت برای نابودیِ دیگران دَرهَم گِره کردهای، سَرانجام خرخرهی بیجانِ دیگری را نشانه خواهد رفت. چه چیزی درونِ تاریکی خرخرهی نازکِ تو را نوازش خواهد داد؟ من همان سایهی مرگم که همانندِ بختکی ثقیل، درونِ سیاهی، لاشهی بیجانِ تو را با چشمانی باز، نشانه خواهد رفت. چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه ب
هفت ساله که بودم ، داییِ بزرگم بعد از ۲۵ سال برگشت ایران ، درحالی که به جز یک داماد ، هیچکدام از شوهرخواهرها و زنداداشها و برادر و خواهرزادههایش را ندیده بود ، داییِ بزرگم برای ما شکل یک سرزمین کشف نشده بود ، آن سال ، یک اتفاق رویاگونهی عجیب بود که مانندش هیچوقتِ بعد تکرار نشد . هر شب و هرشب خانهی مادربزرگ مهمانی بود و فامیلها و آشناهای دورِ دور حتی، می آمدند و از هر خانوادهی چهار نفرهای داییام فقط با یک یا حداکثر دو نفرشان ا
{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 34}
بر مشامم میرسد هرلحظه بوی انتظار
سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر، سلام ای دردانه ی زهرا، زمین که لطفی ندارد، از آسمان چه خبر؟ از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اینجا آلودگی دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته، نفس هایمان به شماره افتاده، سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است، هوای باریدن نداری مولاجان؟
گِره ی کور ظهورت منم، قبول، اما خدا را چه دیدی شاید قرار است حُرّ تو باشم. گذر ثانیه های نیامدنت سخت است همچو حال ع
«خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم.
پسر جوان دانشجویی برای تامین مخارج زندگی و تحصیلش، مسئولیت خوندن فاتحه و نماز و گرفتن روزه برای درگذشتگان رو به عهده میگیره. هر هفته هم موظفه برای پنج برادری که هر کدوم مرگ متفاوتی داشتن، فاتحه بخونه. با فلش بک به گذشته زندگی هرکدوم از این پنج برادر و شیوهی مرگشون روایت میشه.
خون خورده کتابیه که واقعا بوی خون میده. روایتهای جذاب با شیوهی روایت خاص مهدی یزدانی خرم. دومین کتابی بود که ازش خوندم و واقعا جذا
سنگ طرح ترمووود سنگی کاملا طبیعی به رنگ قهوه ای با سطحی چرمی شده شبیه به چوب سند بلاست است. در سبک فرآوری سنگ طبیعی طرح ترمووود بسیار تلاش شده است که مطابقت آن با چوب ترمووود بسیار زیاد باشد. از آنجایی که بسیاری از شهرداری های شهرهای ایران ممنوعیت استفاده از چوب ترمووود در نما را اعلام نموده اند و از طرف دیگر قیمت چوب ترمووود بسیار بالا می باشد لذا سنگ طبیعی طرح ترمووود میتواند جایگزین مناسبی برای چوب در نما باشد. سنگ ترمووود به صورت عرض ۴۰
اینجا رو میبینید؟
تماشاگر دومین بچهی منه. البته شاید نتونم بهش بگم بچه، تماشاگر خود واقعی منه.
اما دیروز، دیروز تولد اولین بچهم بود.
سه سالش شد.
سه سال... مثل برق و باد گذشت!
من آدمِ انتخابای عاقلانه نیستم. کار درست رو انجام نمیدم و اگه انجام بدم، توش استمرار ندارم. اما این بچهم، به جز ادامه دادن زبانم شاید تنها کار عاقلانهای بوده که انجامش دادم و ادامهش دادم.
میتونم بگم پاداشش رو دیدم. اتفاقای خوبی که بعدش برام افتاد، دوستا و ا
ھدایت تحصیلیم اومد!
الویتام ھمش الف بود جز تجربی ک ج بود:/
جالبش اینجاس ک،،،،
1*
نمره علومم19بود ریاضی18 بعد تجربیمو الویت آخر زدن=/////
نمره معلما و مشاورا و خودمو والدینمم تجربی بود
آزمونامم علومو از 100 شدم91و خورده
ریاضیو85و خورده
آقا بى انصافیھ بخدا
اصلا ب الویت2 ھم راضیم
آخھ جیم چچچچچچچرررررررررا؟!
اصلا من انقد خوشبختم ک خوشبخت ، خوشبخت نیست
:/
آقاى وزیر انقد پارتى بازى نکن لطفا
اھ
سپهر دیر رسید خونه. همه نگران و عصبانی بودیم. وقتی رسید عموش که برادر بنده باشن به ایشون گفتن دست و روت رو بشور شامت رو بخور حرف داریم.
به سپهر گفت فاطمه از شما ده سال بزرگتر هست میخواد دیر بیاد یا برنامه ش تغییر میکنع اجازه میگیره؛ به نظرت یه خانوم 28 ساله اجازه میخواد؟ سپهر گفت نه. گفت اجازه گرفتنش نشونه ی احترام هست. متوجه میشه ما نگرانش میشیم. شما حواست بود چقدر همه رو دلواپس کردی؟
خوشحال شدم نگفت فاطمه چون دختره اجازه میگیره. خوشحال شدم احت
{از عاشورا تا ظهور - شماره 27}
وقتی فریاد حسین شنیده نشد!
در برابر ندای "هَل مِن ناصر" امام، مردم چند دسته شدند:
عده کمی ندای حضرت را اجابت کرده و به یاری شتافتند. گروهی دعوتش را رد کرده و رو در روی او قرار گرفتند! بعضی بی تفاوت بوده و بعضی هم کاملا در بی خبری به سر برده و از این فاجعه اطلاعی نداشتند!
جز گروه اول - که به خاطر یاری، به سعادت رسیدند - بقیه، مقصّرند و سزاوار عقوبت، حتی آنانکه - از سَرِ کم کاری - از وضعیت امام، بی خبر بودند!
«امروز هم، قِ
خوراک روح که عوض شود
هربلایی برسرت می آید
جوری که دیگر نمی فهمی
چرا همان آدمِ سابق نیستی!!!!
برسرِ روح هایمان چه آمده
که بهترین شب و روزهایِ سال
می آید ومی رود
و ما نفهمانه رد می شویم
از تک تکِ خوراکی های روح!
روحِ آلوده خور
ناپاک تر از آن است که
اینگونه واردِ رمضان الکریم شود...
شنیده های روح مان غیرالهی
گفته هایش شیطانی و عبث;
نگاه هایش حسرت و حسادت
و فکروخیالش افسار گریخته....
اینهمه را چقدر به دوش باید کشید؟!
اما بااین همه وصف
استغفار وغفران
سف
برای داشتن یک زندگی آرامو پر از عشق؛اول عاشق خودت شو،خودت را تماشا کن،برای خودت شعر بنویس،خودت را ستایش کن ...عاشق خودت که شدی؛یاد می گیری آدمِ درستی را برای عاشقی انتخاب کنی،عاشق خودت که باشی دیگر عاشق کسی که فقط عذابت میدهد نمیشوی،عاشق خودت که باشی آنی را انتخاب میکنی که آغوشش امنیت و لبخندش آرامش است،دوستت دارد و به تو احترام می گذارد ...اگر از زندگی عشق میخواهی،اگر از آدم زندگی ات عشق میخواهی،اول باید عاشق خودت بشویتا به جهان بگویی؛این
پرومتئوس که آتیش رو از خدایان دزدید و به انسان هدیه(!) داد، زئوس (خدای خدایان) فهمید و عصبانی شد. برای مجازات قرار شد که پرومتئه به کوه قاف بسته بشه و هر روز صبح با طلوع آفتاب یک عقاب غول پیکر (خدای انتقام - تایفون) بیاد و زنده زنده جگرِ پرومتئه رو بخوره. از اون جایی که پرومتئه خدا بوده، نمیمُرده، تا فردا صبح جگرش ترمیم میشده و دوباره توسط تایفون خورده میشده.مجازات اصلی پرومتئه فقط درد بی اندازه از خورده شدن جگرش نبود، بلکه آگاهی از تموم نش
سعد از امام باقر ع حدیث. کند که فرمود همانا دلخ چهار گونه اند دلی که در ان نفاق و ایمانست ودلی که وارونه است و دلی که مهر خورده واز چرک. وزنگ روی ان پوشبده است و دلی که تابناکو پاکیزه است من عرضکردم تابناک
کدام است فرمود انکه چون چراغی در ان است و اما دل مهر خورده خورده ان دل منافق است واما دل تا بناکان دل مومن است که اگر خدا باو بهد شکر کند واگر گرفتارش کند صبر کند واما وارونه ان دل مشرک است سپس این ایه را خواند ایا ان کس که نگونسازبر روی خو
هیچگاه فکر نمی کردم آخرین روز فروردین چنین نحس باشد،تا کنون فکر میکردم محکومم به حبس مدت دار و سپس آزاد میشوم، امروز فهمیدم که حبس ابد خورده ام و شاید اگر مطابق میلشان رفتار کنم، تخفیف در مجازات شامل حال من بشود اما به قیمت تباه شدن روزهای جوانی ام...
راستی آرزوهایم هم حکم اعدام در ملأعام خورده اند،به خاطر حرف مردم....
من آدمِ " به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل"ام. یه فرهاد درون دارم که ترجیح میده یه تیشهی بیستسانتی بگیره دستش و کوه بیستون رو با اون عظمت، با هزار امید و آرزو بکنه تا اینکه دست روی دست بذاره، یا از غصه مثل مجنون راهی بیابون بشه. من فرهادیام که ترجیح میده به کوهکن معروف باشه، حتی اگه آخرش به شیرینش نرسه. بالاخره گر مراد نیابم، به قدر وسع باید بکوشم که.نمیگم تو هم کوهکن باش، نمیگم به راه بادیه برو، ولی حداقل این رو از من بپذیر که حسرتِ ن
{از عاشورا تا ظهور - شماره 36}
خاص ترین . . .
به جرات میشه گفت بین عزاداران امام حسین علیه السلام در دوران ما، یه نفر هست که قصه اش با بقیه فرق میکنه!
اگه من و شما برای ظلمی که به امام حسین و اهل بیت شده غصه می خوریم، او دلی مضطر و جگری خون داره! اگه ما بر مصائب سیدالشهدا اشک می ریزیم، او خون گریه میکنه! اگه ما گاهی به یاد مبارزه با یزید و یزیدیانِ زمان می افتیم، او همیشه در خطِ مقدمِ این جهاد قرار داره... اگه بین ما و امام حسین پیوندی برقرار شده باشه
درمانهای خانگی پاشنه پای ترک خورده
«سالهاست کف پایم بهخصوص در نواحی پاشنه دچار خشکی و ترک پوست است. مدام کف پایم را مرطوب کردهام اما نتیجه نگرفتهام. ظاهر پوستم خیلی بدشکل و دلخراش
است و تازگیها بدتر هم شده و همیشه باید پاشنه پایم را پنهان کنم. بدتر اینکه اخیرا شکافهای عمیقی در پاشنه پاهایم ایجاد شده که گاهی خودبخود خون الود و دردناک
میشود. لطفا مشکلم را با متخصصان پوست مطرح کنید تا راه چارهای پیدا شود.» در این مقاله علل و راه
بعد از چهار سال، وارد وبلاگ قبلی م شدم. برای خواندن بعضی پیام های قدیمی.پستی بود که تو زیرش کامنت گذاشته بودی: "عاشق پوتین های بندی هستم..حداقل رفتنت رو دقیقه ای به تاخیر می اندازند..."و کلی پیام دیگر. جایی رمز پستی را گذاشته بودی و جایی جملههایی که شبیه لحن حالایت بود. چقدر عجیب بود که میتوانستم جملههای چهارسال پیش را با صدای حالایت بخوانم و حس کنم تو همان آدمی. دقیقا همان آدم. با تمام روزهای سختی که بر تو گذشت، باز هم موجودیت بکر خودت را حف
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند جور دیگری زندگی می کنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود، فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!
امّا حقیقت ندارد
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدمِ ساختن بودیم، از همین جای زندگیمان به بعد را می ساختیم!!
فکر میکنی امروز چجوری بیدار شدم؟؟ هیچی چشمو باز کردم دیدم ساعت دو خورده ای شده سریع مهارو بیدار کردمو گفتم پاشو مها خواب موندی پاشو پاشو بدبخت هنگ کرد بعد بیدار شد گفت دو خورده ای صبح نه ظهر ://// یعنی اصلا بع مغزمم نرسید هوا تاریکه :// بیچاررو بیدارش کردم. هرچند که گرفت خوابید دوباره تخت. خب امروزم اینجوری شروع شد بریم کار کنیم ببینیم چی میشه من که به کل خواب الودگی از سرم پرید.
حواست باشه اگر در دوران بحران به چیزی یا کسی وابسته شدی، عادتش میتونه ویرانگر باشه.
گاهی یک لحن، یک احساس یا حتی پیامهایی که هر روز تکرار میشن و با خونسردی ازشون میگذری، وابستهَت میکنن.
چنان وابستهَت میکنن که گیر میافتی.
حتی در دوران رهایی از بحران، گیر میافتی و این همون خودفریبیست.
این که خیال میکنی اونها نجاتدهنده بودهن.
شاید اینطوری باشه و شاید هم نه...
میدونی که من آدمِ حکم قطعی دادن نیستم، اما حواس
فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت.دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتـش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشـت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد.کباب فروش که او را دیده بود به سـرعت از دکان خارج شـده دست او را گرفت و گفت : کجا؟پول دود کبابی را که خورده ای بده !
حکایت پول دود کباب صدای سکه است.رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر
همیشه نظاره گر بودن... کافی نیست. باید قضاوت کرد گاهی!(بعدا احتمالا بیشتر می نویسم فکرای درهم و برهمو در این باب!) گرچه که نظاره گر بودن یکی از ویژگی های خوب و واجب زندگی می تونه باشه... دست کم یکی از قسمت های مهم زندگی منه.سعی کنی مدل سازی کنی... خودتو بسازی، خودتو بشناسی... به انتقاد و مدل های بقیه هم دل بسپری و از نگاه اونا خودتو نظاره کنی حتی. خب قرار اینه که مدلِ خاص خودتو بسازی. زمان می بره قطعا. می تونه سخت باشه... شاید بازه ای خودت نباشی حتی!
ولی
اینکه میگم زندگی من با کتاب گره خورده یک شعار نیستیه حسی نیست که بخوام به مخاطب القا کنم زندگی من با کتاب گره خورده چون هر وقت هر کتابی رو خوندم باعث تغییری در نگرش من در ذهن من بوده و همچنان خواهد بود من هرزمان ورقی از کتاب را مطالعه کردم باعث دگرگونی در آفرینش خدا مقدار باعث دگرگونی ذهن افراد بشه اما حقیقت مطلب و به روانی اگر بخوام بیان کنم منظورم اینه که باعث شده کتاب تا من فردی دیگر خلقی دیگر در این زمین باشم من آمده ام تا ذهن خودم را با کتا
بازاری به وسعت پنج میلیارد تومان منتظر شماست.برای ورود و کسب درامد:.اپلیکیشن هفتاد سی رو نصب کن..مشخصاتت رو کامل کن و ثبت نام کن..شارژ بخر ، قبض تو پرداخت کن و تراکنش کن..دوستات رو دعوت کن.هفتاد درصد سود تراکنشهای شما و زیر ممجموعه به شما تعلق داره.راستی استفاده از کد معرف الزامیه.کد معرف:miluner_shooخوبه می تونید استفاده کنید بجنبید که بازار رو از دست ندین.
فینگر فود غذایی است که بدون نیاز به قاشق و چنگال یا کارد و به سادگی با دست خورده شده و در مجالس و میهمانیها اغلب به عنوان پیش غذا سرو میشود. منبع این خوراکی را میتوان به آمریکا نسبت داد، زمانی که کافه داران آمریکایی تصمیم گرفتند غذاهای سادهای به عنوان میان وعده درست کنند تا به راحتی با دست خورده شوند. پس از آن فینگر فودها در کشورهای غربی توسعه یافتند، تا جایی که امروزه به عنوان غذای اصلی نیز سرو میشوند.
ادامه مطلب
دیروز بعداز هر که رفتم یاناکار تا ساعت 7:30 کار کرده ام بعدش جلسه کاری بود و بعدش با حبیب کاف حرف زده ایم و حرف زده ایم برای پیشرفت نتیجه اش این شد که من ظرف غذا و فلاسک آب برداشت از یاناکار و امروز برای خودم غذا آورده ام و صبحونه خورده ام ... کارهای هرگز نکرده البته کم صبحونه خورده ام اما خب قراره بیشتر کنم این شرایط رو ...
اگر از حال من میپرسی...روزهای بهتریست، اما نه آنقدر که مانع دلتنگیهای من شود. نه آنقدر که دیگر بغضی به گلو نیاید. بغضهای خانهکرده وسط سینهام...روزهاییست که بسیار رویا میبافم، شیرینیشان مینشیند به جانم اما با هر رویا غرق بغض میشوم. بغض از سرِ نداشتنِ این شیرینیها در زندگی. بغض از سر دور از دسترس بودنشان. بغض از سرِ این همه شکاف میان من و این سادهترین رویاهای جهان که کوچکترین ارتباطی به مال و ثروت ندارند. بغض از سرِ حسرت
کتابا واقعاً گرونن...الان فقط اگه بخوام تستهای شهریور ۹۸ (ماژور + مینور) رو بخرم، میشه حدود ۳۰۰ و خورده ای.و اگه بخوام تستهای اسفند ۹۷ رو بخرم (ماژور + مینور) جمعاً میشه ۲۰۰ و خوردهای.و اگه بخوام هر چهار کتاب رو کپی بخرم، جمعاً شاید بشه ۲۰۰ تومن، بلکه کمتر. تازه با فنر...از طرفی، من واقعاً پول ندارم.از طرف دیگه، دلمم نمیخواد حرومخور باشم... این کتابا واضحاً زحمت زیادی کشیده شده واسشون.نمیدونم چیکار کنم... من که کپیشو سفارش دادم ولی ته
دلگیریِ امروز و امشب خیلی عجیب بود. از تو دماغ داشت بیرون میزد انگار. مثل امیرِ وضعیت سفید که چشماش رو برق زده و بسته و زیر اون باند بی تابه.
مطلقِ تنهایی. دل گرفتگی. خستگی. اضطراب. منفی نگری. رویا پردازی. کاغذرنگی ها رو تیکه پاره کردن. دونه دونه به هم وصل کردن. حوصله سر رفتن و ولش کن گفتن، ناخن های رنگ و رو رفته. کوتاه. بد فرم. اصطراب دانشگاه و درس ها. همه چیز روی هم.
+ آینده قشنگه.
++ میخوام مغزمو خاموش روشن و ریست کنم.
+++ این دختره خیلی پول پر
فینگر فود غذایی است که بدون نیاز به قاشق و چنگال یا کارد و به سادگی با دست خورده شده و در مجالس و میهمانیها اغلب به عنوان پیش غذا سرو میشود. منبع این خوراکی را میتوان به آمریکا نسبت داد، زمانی که کافه داران آمریکایی تصمیم گرفتند غذاهای سادهای به عنوان میان وعده درست کنند تا به راحتی با دست خورده شوند. پس از آن فینگر فودها در کشورهای غربی توسعه یافتند، تا جایی که امروزه به عنوان غذای اصلی نیز سرو میشوند.
ادامه مطلب
جبههی دشمن، غیر از آن آدم غافلی است که خودی هم هست، منتها بیچاره دچار غفلت و اشتباه و فریب میشود؛ بر اثر حادثهای، عقده و کینهای پیدا میکند و در مقابل نظام و حرف حق میایستد. دشمن اصلی آن کسی است که پشتِ سر فریبخورده داخلی قرار میگیرد، اما در داخل کشور، خودش را نشان نمیدهد.فصل اول: مبانی، خصوصیات و مواجهات انقلاب اسلامی ایران
یه مثل هست میگن واسه کسی تب کن که حاضر باشه برات بمیره... همیشه باید آدما تو شادی و غم باهامون شریک باشن اینکه آدمای اطرافم نه توی شادیام نه توی غم هام هیچ جا کنارم نبودن و من از همشون متنفرم و ازشون فاصله گرفتم... حتی یک نفر هم کنارم ندارم :) نمیدونم ولی من فقط یه آدم عادیم که با هر چیز غیرعادی متضادم...یا شاید اونقدر غیر عادیم که با ادمهای عادی متضادم ...
ولی اینو مطمئنم که هیچ آدم عادی تو زندگیم ندیدم :/
خیلی دلم میخواد زندگیم و آدمای اطرافم عوض ک
هیچ چیز خوب نبود خودنویس . میدانم لازم نیست بگویم . خودت بهتر از من میدانی . تمام این مدت گوشه ای از مغزم نشسته بودی و آرام اشک می ریختی . گاهی که صدای ناله ام از زیر ویرانه هایی از هیچ به گوشت می رسید ، صدای هق هقت سرم را پر میکرد . وقت هایی که به شیرگاز زل می زدم ، جیغ میکشیدی و با مشت به جمجمه ام می کوبیدی . تو همیشه بودی ! لازم نیست برایت از آن آدمِ جدید متفاوت بگویم . لازم نیست به تشریح لایه های افکار لجن مال شده ام بپردازم و خاطرت را آزرده تر کنم .
بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار...
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب...
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن...
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خو
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشت و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کردم. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت کرد. ک آن
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشته است و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کرده ام. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت
تا قبل از اینکه بروم مدرسه، بیشتر تفریحم باز و بستهکردن چیزمیزها بود. میز تلویزیون را باز میکردم و با پیچگوشتی میافتادم به جانش. ضبط صوت را باز میکردم و نگاه میکردم توش چه شکلی است.
بعد از اینکه رفتم مدرسه و سواددار شدم، آدمِ کتابیتری شدم. بیشتر میخواستم بخوانم تا هر کار دیگری. برای همین دیگر دستطلا نبودم. برای همین وقتی رفتم راهنمایی و دیدم یک درسی داریم به نام حرفهوفن که پر از اینجور کارهاست، دوتا زدم توی سر خودم و سه تا توی
با تیر و کمان کودکی امدر کوچه باغ های قدیمیدر انبوه درختان باران خوردهسینه ی گنجشکی را نشانه گرفته بودمکه عاشق تو شدمگنجشک به شانه ام نشستو من..شکارچی ماهری شدماز آن پس..هرگز به شکار پرنده ای نرفتمهر وقت دلتنگم آواز می خوانمپرنده می آیدپرنده می نشیندپرنده را می بویمپرنده را می بوسمپرنده را رها می کنمو چون شکار دیگری می شود..کودکی ام را می بینم..در انبوه درختان باران خوردهبا بوی کاهگل..و آواز پرنده..به خود می پیچد و گریه می کند..های آواز..چقدر ت
بعد از هر اتفاقی که میافتاد و بهنحوی ناراحت/عصبانی/غمگین/... میشدم، چهارتا راهحل داشتم که هرکدومشون تو یهموقعیت خاص خودشون جواب میدادن. جدا جدا و تک تک هرکدومشون انقدر کارآمد بودن که بعدش حالم بهتر میشد.
صبح زود بیدار شدن
چایی یا شیرکاکائو خوردن
قدم زدن
درس خوندن*
امروز از صبح، تک تک اینارو امتحان کردم. از پنج صبحی که اتاقمو با قدمام متر میکردم بگیر تا دوتا لیوان پشت هم چایی خوردن و برای اولینبار توی زندگیم حالم بهتر نشد که نشد.
این روزا که از سرکوچه رد میشم، هربار به تو فکر میکنم که اسمتم نمیدونستم. هزاربار توی راهرو میدیدمت و سلام نمیکردم. که یهبار توی کوچه، گمان کردم تنهام و جلوی تو رقصیدم. بعد دیدمت و برات سرتکون دادم. به تو فکر میکنم که اصلا یادم نمیاد تو مهمونی چه طوری بودی. چی پوشیدهبودی؟ اصلا میرقصیدی؟ حواسِ من که نبود.
لابد تو هم اسم منو نمیدونستی. عصرا که میرسیدم خونه، تا وقتی آسانسور بیاد، جلوی واحدی که همیشه توش مهمون بودی وایمیسادم و
مثلا من همان دختر روستایی باشم که صبح ها بعد از نماز صبح می رود شیر گاو ها را می دوشد و تخم مرغ ها را جمع میکند دِ بدو می رود مدرسه و ظهر ها هنوز از راه نرسیده و ناهار خورده نخورده ظرف ها را زیر منبع آب توی حیاط می شوید و بعد می رود توی گنجه ی خالی زیر رخت خواب ها به درس خواندن و درس خواندن و درس خواندن تا شب و دوباره فردا روز از نو. و تو پسر سرباز یکی از خانه های آن سر آبادی باشی که هر بار بیایی مرخصی، مادرت در کلاس قرآن با این توضیح که از زمان
من واقعا یجوری بیحوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی میکنم که مثلا انگار هفتادو خوردهای سالمه،سی سال کارمند استخدامی ادارهای بودم و حالا با ماهی دو و خوردهای حقوق ثابت تو بازنشتگیام ، دوتا بچهی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به
دیشب نمیدونم چی شد که یهو به خودم اومدم و دیدم تو ویکی پدیا دارم با دقت راجع به "استالین" میخونم ! حتی به واژه هایی برمیخوردم که معنیشونو نمیدونستم ولی همچنان با ذوق زیاد ادامه میدادم . از استالین ، رسیدم به دخترش ، سوِتلانا !در حین خوندن زندگینامه ی سوتلانا که از قضا بهترین آدمِ زندگی استالین هم بوده ، یه سوال تو ذهنم مرور میشد : دختر استالین بودن چجوریه ؟تصور کردم ، لباسای رنگارنگ ، انواع دفترها و دفترچه های خوشگل ، ماشین های گرون قیمت و پول
من آدمِ مناسبتی نیستم!هیچ وقت از رسیدن شب یلدا و عید نوروز خوشحال نشدم!و حتی از رسیدن عید ناراحت شدم.شاید وقتی دیگر که مستقل باشم و تعطیلات به دلخواه خودم سپری کنم،شیرینی عید را حس کنم.
دیشب که ماه بانو وضعیت واتس آپ دوستان و فامیل را نگاه میکرد،ناراحت شدم!ناراحت شدم که کز کرده بود و ما یلدایی نداشتیم.خانواده پرجمعیت ما پراکندست و اخرین دورهمی که همه جمع بودیم برمیگردد به عید سال نود و دو! از ان به بعد همیشه یک نفر غایب داشتیم و من اینجور مواق
میخواستم در تاریکی به دیگران، دنیای اطرافم را نشان دهم، خودم را و تو را به خودت.
میخواستم سرِ به سنگ خوردهام را باز بکوبم به سنگ. به سنگ، دیدن را بفهمانم. سرم باز خورد به سنگ و باز نفهمیدم.
در انجماد ذهنم سالهای سیاهیست که سراسر به تباهی رسیدهاند، کودکانی که صدا را شنیدهاند، به طناب آویزان شدند و گردنِ کشیده، تاب خوردهاند. چه دیوانه ها که با دست خود، زنجیر به دست و پای خود زدند. سربازانِ بی سلاح که بر خلاف میل، رفتند به جنگ خویش و ب
آدم سالم، آدمی است که با خودش و با آدمهاى اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست،نتیجتاً حضورش به آدم انرژى میدهبیشتر از اینکه انتقادگر باشه، مشوقه!بیشتر از اینکه منفى باشه، مثبته!بیشتر از اینکه متکبر باشه، متواضعه!بیشتر از اینکه بخواد خودنمایى کنه، دوست داره در یک فضاى اشتراکى، دیگرانو ببینه و همینطور خودش دیده بشه!با آدم سالم، شما بهترین بخش وجودتون بیرون میاد،آدم سالم زیباییهارو میبینه و به زبون میاره!آدم سالم خوش خلق هستش، مزاح و طنز خوبى دا
تو فرجه ها رو یادتونه یه هفته زودتر رفتم دانشگاه که درس بخونم؟
یه روز تو کتابخونه یکی از پسرای هم کلاسی رو دیدم
گردنش کبود بود
حالا ما به رو خودمون نیاوردیم به هیچکسم نگفتیم استغفر ا... گویان گفتیم بابا خب شاید به جایی خورده اینجور شده
آخه کبودیشم خیلی وسیع بود ها
گفتم حالا کار خاک بر سریم که کرده باشه دیگه انقدر که کبود نمیشه :دی
حالا تازگیا یه عکس از گردنِ کبودِ ناشی از خاک بر سری کاری دیدم
اون مدلی بود تقریبا
یعنی احتمالا این هم کلاسی ما هم...
به عقل جمعیت با سواد شک دارم
به عشق، هرچه که داد و نداد شک دارم
به آسمان و زمینِ منِ هوایی تو
به عمر آدمِ رفته به باد شک دارم
به تو که داعیه ی فهم بیشتر داری
به خود به آینه خیلی زیاد شک دارم
به انتزاع و تخیل به پیچش ذهنی
به کلِ فلسفه ی اعتماد شک دارم
چقدر جای تو خالیست در تمام تنم
چقدر من به همین اعتیاد شک دارم
شکسته اند پر هرکه اهل پرواز است
سکوت کن که به هر انتقاد شک دارم
بهشت را به بهانه نمی دهند و تویی
اگر بهانه به روز معاد شک دار
به نظرم، یه آدمِ مهربون، وقتی در ایام کرونا میره فروشگاههای زنجیره ای، حواسش هست که اجناس رو جوری روی غلتک سمت مسئول صندوق بچینه که بارکد اجناس به سمت بالا و رو به مسئول صندوق باشه و ایشون بتونه به راحتی و بدون لمس اجناس، با اون تفنگ لیزریش (:D) چیلیک چیلیک تند تند اجناس رو وارد کامپیوتر کنه. ما در روز با یه مسئول صندوق سر و کار داریم، اون با دویست تا مشتری سر و کار داره. و اگر مجبور باشه تمام اجناسی که مشتریها برای برداشتنشون لمس کردن رو لمس کنه
بسم رب الرفیق
" از چهار ماهِ پیش که به این شهرِ کوچیک اومدیم، من در محلِ کارم متوجه یک نکته جالب شدم. از میانِ مراجعه کنندگانِ زیادی که در سنین مختلف داشتیم و من آخرش نفهمیدم چرا مردمِ این شهر عاشقِ این هستند که صورتحساب شون رو با نوشتنِ چک پرداخت کنند، یک گروهِ خاص وجود داشت.
روزایِ اول که چکها رو مینوشتن، فقط به نظرم میومد، چقدر تو این شهرِ کوچیک، آدمهایِ با دست خطِ خوب و زیبا زیاده. بیشتر که دقت کردم، دیدم تقریبا همه این آدمهایِ خوش خط
عزیزم!
تنهایی خیلی بد نیست، ولی خیلی خوب هم نیست! گاهی اوقات آدم دلش میگیره و کسی نیست که محرم رازش باشه. سعید میگه "مظاهر! تو تا الان که 27 سالهای، با هیچ دختری دوست نبودی و دستش رو نگرفتی. مطمئن باش 37 ساله هم بشی، باز وضع بر همین مِنوال هستش!"
بیا! بیا تا یه عکس از دستهای به هم گره خوردهمون بگیرم، برای سعید بفرستم و بگم "این همون عزیزیه که منتظرش بودم. دستهام رو برای عزیزم نگه داشته بودم."
مظاهر.نوشت: عزیزم! من اینها رو برای تو مینویسم.
اولین تجربهم از دیدن یه مریضی که متانول خورده، افتضاح بود.آقای ۵۱ ساله، دیروز عصر یه شیشه الکل (که روش نوشته بوده اتانول ۷۰٪) رو خورده. شب دچار تهوع و استفراغ و دلدرد شده.فردا صبح علائمش بدتر شده. رفته درمونگاه، دکترِ اونجا به سرم زده و چنتا مولتی ویتامین، و بعد از یه ساعت مرخص کرده.همونجا مریض گفته که چشمم همه جا رو آبی میبینه.چند دقیقه بعدش گفته کور شدم.و چند دقیقه بعدش، توی آمبولانس، افت هوشیاری پیدا کرده.وقتی من دیدمش، دست و پاش جمع شد
مشکل بینی کج کجاست؟
اصلاح بینی کج یا پیچ خورده یکی از بزرگترین چالش ها در زمینه ی سپتورینوپلاستی را در مقابل ما قرار می دهد. چون دلایل بسیاری برای کجی و پیچ خوردگی بینی وجود دارد، اولین وظیفه ی جراح تشخیص علت و تنظیم برنامه ی درمانی است. پس در این شرایط پزشک باید قادر باشد که علت را به دقت تشخیص دهد تا به وسیله ی آن بتواند برنامه ای برای یک جراحی درست و مناسب ترتیب دهد. برای اینکه درمان بینی، مناسب و موثر واقع شود، برنامه ی درمانی باید به گونه ا
کتاب جهیزیه خاک خوردهشاعر: امیررضا معروفی
✍
توی هر کافه رو به هم با هرپُک سیگار عاشقی کردیمما دو تا گربه ای که با سختیروی دیوار عاشقی کردیم
ما دو تا یاکریمِ روی سیمهدفِ سنگِ این و آن بودیمگرچه هر بار سنگمان زدندباز هر بار عاشقی کردیم
ما درون قبیله ای بودیمکه به عشق اعتقادشان کم بودبا دلی بیقرار شاد شدیمبا دلی زار عاشقی کردیم
می رسیدیم و سهممان چیزیجز همان نقطه ی شروع نبودما به امید هیچ جنگیدیممثل پرگار عاشقی کردیم
ما دو محکوم این قبیله شد
دیروز با ایمان رفتیم خرید. از اینکه پیراهن جین مردانهی سایز بزرگ 20 هزار تومانی خریدهام بسیار خوشحالم. ایمان اصرار داشت که این لباس به تو نمیآید، ولی من مصمم پافشاری میکردم و همچنان معتقدم که خوشتیپتر از قبل شدهام. تمام لباسهایی که خریدم رنگی هستند و از این موضوع خوشحالترم. ساعت از 11 شب گذشته بود و ما هنوز داخل انبار در حال جستجوی لباس بودیم. ساعت 12:30 رسیدیم رشت. حتی وقت نشد که شام بخورم و چند ساعت دلم ضعف میرفت. این اتفاق برای یک
دفتر ترجمه رسمی ۴۰۳ تهران کلیه خدمات ترجمه قانونی و معتبر را ارائه می دهد.در این مقاله با عنوان هدف ترجمه رسمی چیست ، شما را بیشتر با ترجمه رسمی آشنا می کنیم. با ما همراه باشید.
هدف ترجمه رسمی چیست ؟
ترجمههای رسمی ترجمههای معتبر قانونی هستند، به عنوان مثال گواهی، حکم یک مقام یا سند دیگری که به یک مقام تحویل داده میشود.ترجمههای ایجاد شده توسط مترجمان قسم خورده همیشه معادل سند اصلی هستند.ترجمههای رسمی معمولاً دارای یک تمبر هستند و غا
درباره این سایت